اقا الان سال دوم دبیرستانه بعد از عید بود
یکی از بچه ها بمب بد بو خریده اورده کلاس
زنگ دوم بود پرورشی داشتیم
اقا بمب بد بو رو فشار دادیم انداختیم تو سطل اشغال کلاس
بعد از چند ثانیه عین بمب ترکید بوی بدش کلاس و سالن مدرسه رو عین باد فراگرفت
ناظم و معاون اومده کلاس میگه
بچه ها از چیزی استفاده کردین؟؟؟؟
همه خندیدن بیچاره خودش خجالت کشید از حرفش اخه......هیچی بیخیال
معلم اومده کلاس دیدم بیچاره داره ازحال میره ومیگه
تو این سال جدید شکم کی ترشیده
به هرحال
به خیر گذشت و کسی نفهمید
ولی اونقدر خندیدیم که شکم درد گرفته بودم
نظرات شما عزیزان:
[ دو شنبه 15 ارديبهشت 1393برچسب:خاطرات واقعی خاطرات واقعی خاطرات واقعی خاطرات واقعی,
] [ 18:12 ] [ محمد خیری ][